سرای محلات، زندگی واقعی

بازدید: 2115

بابک زمانی-رئیس انجمن سکته مغزی

سرای محلات شهر تهران خانه‌هایی هستند در نزدیک‌ترین فاصله از خانه‌های مردم. خانه‌هایی بزرگ با اتاق‌های متعدد و کمابیش مدرن و البته با سالن‌های کنفرانسی با گنجایش حدود صد نفر. نمی‌دانم فکر تأسیس سرای محلات اول به ذهن چه کسی رسید اما اکنون او باید بر خود ببالد که این سراها بارها از آن فکر فراتر رفته است.

 این خانه‌ها مراکز تجمعی هستند که شکلی مدرن و اداره‌شده از مراکز تجمع قدیم مثل قهوه‌خانه‌ها به شمار می‌روند با دو تفاوت اساسی؛ یکی آنکه در اینجا کسی دود نمی‌کشد، دوم اینکه مراجعان این خانه‌های مدرن بیشتر خانم‌ها، مادرها و مادربزرگ‌ها هستند؛ آن هم اجتماعی‌ترینشان! کسانی که سرای محله را می‌شناسند و برنامه‌ها را دنبال و در این برنامه‌ها شرکت می‌کنند!  آدم‌های مهمی که مرکز و مرجع یک خانواده، یک فامیل و یک محله به شمار می‌روند. سرای محلات جوانه‌هایی هستند از دنیای مدرن با تصوراتی مدرن در محلاتی که پابه‌پای ظاهرشان باید تعابیر و تصوراتشان را نیز خانه‌تکانی کنند. سالن‌های کنفرانس با مبل‌های راحت و آخرین تجهیزات سمعی- بصری و پرسنلی تحصیل‌کرده و علاقه‌مند، گویی انتظار کسانی را می‌کشند تا درمان مدرن سکته مغزی حاد با داروهای حل‌کننده لخته را به‌جای زالو و سوراخ‌کردن گوش بگذارند یا از ضرورت بررسی پروستات، پستان، فشار خون و... به جای بسیاری عادات دیگر بگویند. 
روز پنجشنبه ١١ آبان به اتفاق ٢٥ نفر از متخصصان مغز و اعصاب، هم‌زمان و هماهنگ طبق برنامه‌ای شامل یک سخنرانی واحد و ویدئوهای متعددی که بارها آنها را وارسی و تمرین کرده بودیم، به ٢٣ سرای محله تهران رفتیم و تا پاسی پس از اتمام برنامه نیز به پرسش‌ها جواب دادیم و ملاقات رودررو داشتیم. همراه با متخصصان جوان تازه‌فارغ‌التحصیل تشنه خدمت براساس آخرین دستاوردهای علمی، با مردم از لزوم انتقال سریع بیمار برای درمان سکته مغزی گفتیم و اینکه برای انتقال تنها از اورژانس ۱۱۵ استفاده کنند و به بیمارستانی بروند که آمبولانس توصیه می‌کند و نه بیمارستانی که شیک‌تر است یا آشنایی در آن داریم! این ارتباط نزدیک، خارج از محیط مطب و بیمارستان برای همه ما جالب و لذت‌بخش بود. البته اشتیاق مردم در فراگرفتن آنچه می‌گفتیم، همه ما را به وجد آورد، اما باید گفت شاید ما بیش از آنچه آموختیم یاد گرفتیم. تجربه ارتباط نزدیک با مردم تجربه گرانبهایی است که نه به اطلاعات خام پزشکان بلکه به توانایی‌های اجتماعی و انسانی آنان ارتباط دارد. 
در ملاقات با محورهای ٤٠، ٥٠ خانواده درحالی‌که هیچ بیماری وجود ندارد، توانستیم بشنویم راجع‌ به ما چگونه می‌اندیشند، وقتی به ما مراجعه می‌کنند، چه احساسی دارند یا با کارهایمان و بیمارستان‌هایمان چه احساساتی ایجاد می‌کنیم. در برابر آینه‌ای راست و شفاف ساعتی درنگ کردیم. شاید یک روز شرکت فعال در چنین برنامه‌هایی بخشی از فعالیت‌های رسمی آموزشی پزشکان به شمار ‌آید! نکته آخر اینکه تصمیم دارم به سرای محله خودمان گاهی سری بزنم. قطعا داشتن اطلاعات مختصری درباره بیماری‌های مغز و اعصاب انسان را از کلی اطلاعات ضروری دیگر که خدا می‌داند چقدر از آنها عقب افتاده‌ام، بی‌نیاز نمی‌کند.