نگاهی به ایرادات امدادرسانی به محرومیت؛ سازمان‌های مردم نهاد بر پایه علم یا ایدئولوژی؟

بازدید: 1557

مهران آزرم- خیریه‌ای است، موسسی دارد. موسسش کتاب می‌خواند، و سپس ایدئولوژی خلق می‌کند. از مکتب دین چند جمله‌ای می‌خواند و بر ایدئولوژی‌اش مُهر اعتبار می‌زند. تا این جا مشکلی نیست، هر کسی حق دارد صاحب اندیشه‌ای شود، که طبعا و بی‌شک آن اندیشه جای هزارن نقد هم خواهد داشت، زیرا که زاییده‌ ذهن یک انسان است‌. هم‌چنین هر کسی حق دارد اندیشه‌اش را اشاعه دهد و هرکسی هم حق دارد آن را نقد کند؛ و همین کنش‌ها و واکنش‌ها باعث ترقی ذهن و یافتن راهکارهای عقلانی می‌شود.

صاحبان خیریه مدعی‌اند که آن‌جا خیریه نیست بلکه یک سازمان مدنی است. تا این جا هم خوب است. زیرا که خیریه‌ها به دلیل انجام کارهای غیر علمی، تنها به مثابه‌ ماشین آمبولانسی هستند که بیمار را مدتی در شهر می‌چرخانند و هرگز او را به بیمارستانی برای مداوای اساسی منتقل نمی‌کنند. خیریه‌ها هم‌چون مسکّن عمل می‌کنند و دردهای موضعی را کاهش می‌دهند که در جای خودشان اجتناب‌ناپذیرند. اما از سازمان‌های مردم نهاد و مدنی انتظار بیشتری می‌رود. انتظار می‌رود با مطالعات دقیق، کارشناسی و حضور مستمر در بطن اجتماع، ماهیت وجودی‌شان منجر به تشخیص درست و ریشه‌یابی معظلات شود. همین‌طور ضمن آگاهی بخشی اجتماعی از دستاورد فعالیت‌هایشان، راهکارهای درمانی‌شان را ارائه دهند.
اما ایراد کار کجاست؟ مشکل از آن جایی آغاز می‌شود که به عنوان امدادرسانی به محرومیت، سازمانی تشکیل می‌دهند و اندیشه‌پراکنی‌های شخصی می‌کنند، اما گوش‌شان یارای شنیدن هیچ نقدی نیست و بسیار دُگمانه بر ایدئولوژی‌های خویش پای می‌فشارند. مشکل آن جاست که از انرژی بلامنازع قشر جوان و دانشجو به عنوان نیروی داوطلب استفاده می‌کنند اما تا وقتی که جوان سرسپرده‌ی اندیشه‌هایشان باشد حق حضور دارد و در غیر این صورت حذف می‌شود. مشکل آن جاست که هر کسی فکر کند و نقد کند، جایی در سازمان مردم نهاد ایدئولوژی‌محور ندارد.
نیروی جوان داوطلب به شوق همیاری به مردم و اعتلای کشورش، به ذوق زدودن فقر و جولان عدالت، جذب سازمان می‌شود. اما چه حیف که این نیروی جوان در هزاران آشوب فکری که از مدارس و دانشگاه ها به ارث برده، یا معضلاتی که در بطن جامعه به عیان دیده و خونش جوشیده، جذب سازمان می‌شود. موسس سازمان کلاس تشکیل می‌دهد و به نیروی جوان ایدئولوژی تحمیل می‌کند. از فقر آموزشی‌اش در مدارس و دانشگاه‌ها، سوء استفاده می‌کند؛ و این جوان دل‌پاک و پویا ناخواسته پیاده نظامِ اندیشه‌های ابتر او می‌شود. مقربین موسسِ سازمان، او را چون بتی سجده می‌کنند و حتی حرف‌های بی منطق و غلطش را چنان آیه‌های وحیانی تلاوت می‌کنند.
این تصور برای موسس سازمان پیش می‌آید که اون نوح نبی است؛ و جمعیت جوانی که نمی‌توانند او را نقد کنند و بر رفتارهایش ایرادی وارد کنند، به اجبارِ فقر فکری و عدم رویکرد علمی، به کشتی نجاتش پناه می‌برند. به راستی چرا نیروی جوان داوطلب نمی‌تواند این تمیز را بین کار علمی مددکارانه و ابداعات شخصی ایدوئولوژانه قائل شود؟ چرا نیروی جوان بی چون و چرا پیرو موسس سازمان می‌شود؟ آیا این نیروهای داوطلب برای کمک به حل ریشه‌ای معضلات اجتماعی به سازمان او رفته‌اند؟ یا برای این که در کلاس های او شرکت کنند و مبلّغان کورکورانه آیین او در شهر باشند؟ آیا کسی حق دارد به واسطه‌ی کمک به محرومان یک جامعه، مرکبی برای راندن ایدئولوژی‌اش بسازد؟
می‌پذیرم، هر کس آزاد است بیندیشد، ایدئولوژی خلق کند و حتی پیروان فکری داشته باشد، اما آیا بایستی جوانان را به عنوان کمک به محرومیت به سازمان بکشاند و عکسی از بدبختی‌های حاشیه‌ شهر نشان آنان بدهد ولی نهایتا به جای کار حساب شده برای محرومان، بر کلاس‌های آموزش ایدئولوژی و تربیت نیرو و مرید، مصر باشد؟
مثلا به سازمان بگویی که حال وقت آن است که از نیروی‌های متخصص پزشک، معلم، روانشناس، مددکار و... کمک بگیریم تا بتوانیم به یاری عقل‌مندانه‌ی محرومیت بشتابیم، و مقربین موسسِ سازمان بگویند ما مددکاری‌مان مددکاری سازمان است نه مددکاری آکادمیک. سازمانی با کمی بیش از یک دهه تجربه، صاحب مددکاری مختص خودش می‌شود؟ و تمام علوم مددکاری-روانشناسی چند ده ساله را هیچ می‌انگارد؟ چرا جوانانی که در کلاس‌های موسس شرکت می‌کنند از او سوال نمی‌کنند؟ چرا یک روانشناسی که نیتش یاری‌رسانی است ابتدا باید اندیشه‌های سازمان را بپذیرد؟ یاری رساندن به محرومان کار علمی است یا ارتباطی به پذیرش ایدئولوژی موسس سازمان دارد؟ آیا وقتی کسی رو به موت است و پزشکی حاذق مسلط به علوم پزشکی می‌خواهد یاری‌اش کند، باید از پزشک پرسید که اندیشه‌های سازمان را پذیرفته‌ای یا خیر؟ کلاس‌های موسس سازمان را شرکت کرده‌ای که چشمانت باز شود و آگاه شوی، یا خیر؟
کسی حق ندارد کودکان رنج دیده را که در چهارراه های مشقّت ذره ذره جان می‌دهند، بهانه کند و از آن طریق نیرو جمع کند و کلاس تشکیل دهد و اندیشه هایش را بر کرسی بنشاند. کلاسِ کاشتِ مغز، و برداشت فکرِ تک‌سویه راه بیندازد. موسس سازمان اگر ایدئولوژی و حرفی برای گفتن دارد کتاب بنویسد، پیروانی جمع کند و کلاس‌هایش را تشکیل دهد؛ چرا از محرومیت و معضلاتی که بایستی با رویکرد علمی واکاوی شوند، مایه می‌گذارد؟ چرا باید نطفه‌ی سازمان را بر اسلوب بی‌نوایی مردمان رنج دیده بنا نهد؟ مگر نمی‌داند هر رویکرد غیر علمی و خودخواهانه با معضلات اجتماعی، آسیب‌ز ااست؛ هر نمایش و معرکه‌گیری در راه یاری‌رسانی به محرومان آسیب‌زا است.
چرا مقربین او هم چون ربات‌هایی عمل می‌کنند و هرگز نمی‌توانند نقد کنند؟ و حتی موسس سازمان و اندیشه‌هایش برایشان مهم‌تر است تا یاری ریشه‌کاوانه به محرومان‌. چرا نیروی جوان داوطلب مریدِ موسس سازمان می‌شود؟ آیا عرصه‌ فعالیت مدنی-اجتماعی عرصه‌ مریدی-مرادی است؟ چرا درک نمی‌شود که کمک به محرومان راهکارهای عقلانی-مدیریتی دارند، نه کلاس‌های تشریح ایدئولوژی‌های دم‌بریده‌ یک انسان. وقتی پای ایدئولوژی و قسم خوردن به اسم یک نفر در میان باشد، نمی‌توان فکر کرد، راهکار ارائه داد، و نقد کرد.
جوانان هم نسلم که به دغدغه و دردِ یاری رساندن به هم نوعانشان، جذب سازمان های مردم نهاد می‌شوند، باید بدانند کلاس‌های القای ایدئولوژی تنها یک دام است! پی یک سازمانی باید رفت که درک کرده باشد یاری‌رساندن به محرومان از مجرای علم و نه تعصب عبور می‌کند. حق نداریم از دهلیزِ ایدئولوژی‌های خودخواسته‌ یک شخص به معضلات محرومان بیش از این دامن زنیم. آن هم یک شخص که نمی‌توان نقدش کرد، و فقط بایستی ستودش و خود را به مقربینش الحاق کرد. در غیر این صورت به داوطلب، بی احترامی شده و طرد خواهد شد.
هر سازمان مردم نهادی که علی‌رغم فعالیت داوطلبانه‌ عاشقانه و عاقلانه کار کند، عاقبت به خیر نخواهد شد. سازمان مردم‌نهادی که در خدمت یک نفر، یک بت، یک اندیشه باشد، محتوم به مرگ است. نیروی داوطلب، همان که داوطلب شده است خودش را خرج اعتلای هم نوعش کند، به معنای حضور عاشقانه‌ او‌ در عرصه‌ معضلات اجتماعی است، و وظیفه‌ یک سازمان مردم‌نهاد فراهم ساختن بستری بر پایه‌ عقلانیت و امدادِ علمی است، نه ترویج ایدئولوژی‌های آفتاب پرستانه‌ یک انسان.

 

منبع: همدلی