گزارشی از روستایی دورافتاده در استان تهران؛ در آرزوی آب و مدرسه

بازدید: 1698
نویسنده : مطهره واعظی‌پور
 

از اتوبان امام رضا که حرکت کنید از یک‌جایی به بعد وارد جاده ورامین می‌شوید؛ همان‌جایی که دستفروش‌های بادمجان و گوجه توجه‌ها را جلب می‌کنند. جاده‌ای که پر شده از زمین‌های کشاورزی و نیزارهایی که آدم را برای لحظه‌ای به حال و هوای جاده شمال می‌برد.
جاده‌ای که در اطرافش روستاهای زیادی وجود دارد. ما اما به دنبال روستای عسگرآباد بودیم؛ روستایی که انگار وضعیت مدرسه و آبش خوب نیست و در نقطه‌ای دور از شهر قرار دارد. جاده را به سمت پیشوای ورامین می‌رویم. از یکی از دستفروش‌ها سراغ روستای عسگرآباد را می‌گیریم. با خنده می‌گوید: «خیلی دور است، حالا چرا آنجا می‌خواهید بروید؟» وقتی برایش توضیح می‌دهیم می‌خواهیم گزارشی از وضعیت روستا بنویسیم، می‌گوید: «از ورامین تا پیشوا همه روستاها مشکل دارند. از همین فرعی اول که وارد شوید کلی داستان داخلش است.»

مسیر را به سمت پیشوای ورامین ادامه می‌دهیم. تقریبا محدوده پیشوای ورامین در حال تمام شدن  است که به میدان شهید اردستانی می‌رسیم. دور میدان می‌چرخیم و به سمت تهران که حرکت می‌کنیم، وارد اولین جاده خاکی که با زمین‌های کشاورزی شروع شده، می‌شویم. چند کیلومتر که از زمین‌های کشاورزی رد می‌شویم روستای عسگرآباد را می‌بینیم. خیابان‌های خاکی و ساختمان‌های دو طبقه با حیاط‌های کوچک‌ در روستا دیده می‌شود.
چرخی در روستا می‌زنیم؛ نه خبری از زمین بازی است، نه کتابخانه و فرهنگسرا یا جایی که بچه‌های روستا تابستان خود را در آن سپری کنند. تنها مسجد روستا که ساختمانی آجری داشت، دیده می‌شد.
فضای روستا شبیه فیلم‌های دهه 60 است که دختربچه‌ها با چادرهای رنگی و زنبیل به دست به سمت نانوایی می‌روند و بقالی کوچک محله را خانم مسنی اداره می‌کند. همه همدیگر را می‌شناسند و مشکلات و دغدغه هایشان یکی است.
زن مسنی که پشت دخل بقالی نشسته است، غریبه بودن ما را می‌فهمد. می‌گوید: «دنبال چه آمده‌ای؟ ما که چیزی نداریم. همه دارند روستا را ترک می‌کنند.»
می‌پرسم چرا روستا را ترک می‌کنند؟ این روستا که وضعیت خوبی دارد. سینه‌اش را صاف می‌کند و ادامه می‌دهد: «‌وضعیت خوب یعنی چه وضعیتی؟ اینکه بادمجان و گوجه را کیلویی 200 تومان از ما می‌خرند و کیلویی هزار تومان می‌فروشند؟ کشاورزی برای ما جز ضرر چیز دیگری ندارد. همه زحمت تولید محصول روی دوش ما است ولی سودش را دلال و میوه فروش می‌برد.»
مغازه شلوغ می‌شود و زنی که نان بربری در دست دارد و برای خرید چند تخم مرغ وارد مغازه شده است، بی‌مقدمه حرف‌های فروشنده را ادامه می‌دهد و می‌گوید: «آب این روستا قابل خوردن نیست، علاوه‌بر اینکه خیلی قطع می‌شود، پر از املاح و خاک و گل است.» چادر رنگی‌اش را جمع می‌کند و می‌گوید: «وقتی لیوان آب را زیر شیر می‌گیریم، باید صبر کنیم تا خاک و گلش ته‌نشین شود؛ کجای این روستا وضعیتش خوب است.»
به زینب نوه‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید: «از وضعیت آب و کشاورزی اینجا بگذریم. وضعیت مدرسه این بچه‌ها خیلی بد است. نوه من باید به خاطر وضعیت بد مدرسه هر روز تا ورامین برود و در ماه 75 هزار تومان پول سرویس بدهد.»
زینب کوچک کنار مادربزرگش ایستاده و صحبت‌های او را تایید می‌کند. می‌گوید: «مدرسه ما مختلط است. بیشتر دانش‌آموزان مدرسه ما افغان هستند. البته افغان بودن مهم نیست. من خودم کلی دوست افغان دارم اما اینکه پسر 15 ساله سر کلاس دوم دبستان می‌نشیند برای ما سخت است. خانواده من اجازه رفتن به این مدرسه را نمی‌دهند، برای همین باید برای درس خواندن تا ورامین بروم.»
از اهالی روستا سراغ تنها مدرسه عسگرآباد را می‌گیریم. پیرمرد می‌گوید: «تمام بچه‌های من سال 59 که این مدرسه ساخته شد در این مدرسه درس خوانده‌اند. از همان سال تا الان هم فقط مدرسه ابتدایی در این روستا ساخته شده است و هنوز هم بچه‌ها بعد از سپری کردن دوره ابتدایی باید به ورامین بروند.»
دبستان عسگریه عسگر‌آباد انتهای یکی از کوچه‌های فرعی روستا است. تابلوی مدرسه نشان می‌داد مدرسه مختلط است. قفل بزرگی به در مدرسه زده شده و انگار خبری از برنامه‌های تابستانی برای بچه‌های روستا نیست.
زن جوانی که در آن کوچه زندگی می‌کند، می‌گوید: «ما که توان مالی نداریم و نمی‌توانیم دخترمان را به ورامین بفرستیم، پس مجبوریم او را در همین مدرسه ثبت‌نام کنیم. اما واقعا اختلاف سنی بچه‌ها دردسر بزرگی است.»
اهالی روستای عسگرآباد که بخشی از بادمجان و گوجه تهرانی‌ها را هر ساله تامین می‌کنند، آب شرب ندارند و بچه‌هایشان مجبور هستند در تنها مدرسه ابتدایی روستا درس بخوانند.

 

منبع: فرهیختگان