فائزه حاجیآبادی/ تابلو مدرسه را که میبینم، میفهمم چرا هیچکس در خیابان شوش، مدرسه آلاحمد را نمیشناسد. ساختمان پیر و افسردهاش دقیقا برِ خیابان است. فقط پنج کلاس درس دارد. در و دیوار پر است از شعارهایی که بچهها را آیندهساز افغانستان خطاب کرده است. زنگ تفریح است. فرشتههای کوچک دبستانی از سروکول هم بالا میروند. مدیر و معلمان مدرسه بسیار خوشبرخورد هستند. اجازه میگیرم یک ساعت را با بچهها باشم. به کلاسها که سر میزنم، پرچم افغانستان روی دیوار هرکدامشان هست. تمام کلاسها پرجمعیت است و درعینحال فضای کوچکی دارد. حدود ۳۰ نفر از بچهها در کلاسی جمع میشوند. مشتاق هستند بدانند برای چه آمدهام. فرزاد کاظمی، شیرینزبان و باهوش است. کلاس را در دست دارد. میپرسم در ذهنت آینده چه شکلی است؟ با لحن مردانهای میگوید پولدار هستم. میگویم در ایران هستی یا افغانستان؟ خیلی مطمئن میگوید خارج، آمریکا. به افغانستان هرگز نمیروم چون جنگ است، کشته میشوم. ایران را هم دوست ندارم میترسم معتاد شوم. آنوقت میگویند بیغیرت و بیجنبهای! مژده جعفری دختر پرجنبوجوشی است. مثل همه بچهها، دوست دارد پزشک شود اما نه در ایران. مژده هم میخواهد به خارج برود.
بغلدستی مژده، مهناز امیری است. با آن چشمهای سبز زیبایش و خجالتی در صدا، میگوید من پزشک قلب میشوم. میخواهم به آلمان بروم. نورالحق مردانی در رؤیاهایش فوتبالیستی در آلمان است که ماشینی بدون سقف سوار میشود.
شریف سهرابی قرار است ملا شود و به افغانستان برود. محمدرضا رحمانی هم مهندسی میشود که برای کشورش افغانستان خدمت میکند.
انتخاب قریببهاتفاق بچهها نه ایران و نه افغانستان، بلکه خارج است. وقتی پرسیدم کدامتان میخواهد برود خارج، هیاهوی عظیمی برای دستبالاگرفتن به پا میشود. خارج برایشان بهشت رؤیاهاست. در این میان، فردین ساکت و مؤدب زیاد در بحث شرکت نمیکند. فقط میگوید پیش بچههای ایران احساس میکند با آنها فرق دارد. معلمش به من اشاره میکند فردین تازه از افغانستان آمده است. از بچهها کسانی هم هستند که مادرشان ایرانی است ولی چون شناسنامه ندارند، ترجیح دادند در مدرسه افغانستانیها درس بخوانند. مدرسه آلاحمد تحت مجوز سفارت افغانستان است و با هماهنگی آموزشوپرورش ایران فعالیت میکند.
بغلدستی مژده، مهناز امیری است. با آن چشمهای سبز زیبایش و خجالتی در صدا، میگوید من پزشک قلب میشوم. میخواهم به آلمان بروم. نورالحق مردانی در رؤیاهایش فوتبالیستی در آلمان است که ماشینی بدون سقف سوار میشود.
شریف سهرابی قرار است ملا شود و به افغانستان برود. محمدرضا رحمانی هم مهندسی میشود که برای کشورش افغانستان خدمت میکند.
انتخاب قریببهاتفاق بچهها نه ایران و نه افغانستان، بلکه خارج است. وقتی پرسیدم کدامتان میخواهد برود خارج، هیاهوی عظیمی برای دستبالاگرفتن به پا میشود. خارج برایشان بهشت رؤیاهاست. در این میان، فردین ساکت و مؤدب زیاد در بحث شرکت نمیکند. فقط میگوید پیش بچههای ایران احساس میکند با آنها فرق دارد. معلمش به من اشاره میکند فردین تازه از افغانستان آمده است. از بچهها کسانی هم هستند که مادرشان ایرانی است ولی چون شناسنامه ندارند، ترجیح دادند در مدرسه افغانستانیها درس بخوانند. مدرسه آلاحمد تحت مجوز سفارت افغانستان است و با هماهنگی آموزشوپرورش ایران فعالیت میکند.
تفکیک جنسیت، اجباری و هزینهبر
حمید فراهانی، مدیر سابق خانه کودک شوش و فعال اجتماعی است. وسایل کمکآموزشی برای مدارس افغانستانی تهیه میکند. میگوید مدارس خودگردان افغانستانی فقط در تهران و اغلب در مناطق جنوبی تهران هستند. علاوهبر این فعالان فرهنگی افغانستانیای هم هستند که به خاطر نداشتن امکانات برای راهاندازی مدرسه، به تعداد کمی از بچهها در منازل خود یا منازل بچهها درس میدهند. از نظر قانونی تا سال گذشته تأسیس مدارس خودگردان ممنوع بوده؛ اما از سال قبل بخش اداره مدارس خارجه وزارت آموزشوپرورش به یکسری از این مدارس مجوز داده است. برای گرفتن مجوز علاوه بر دوندگی و کاغذبازیهای فراوان، یکسری مشخصهها مثل تفکیک جنسیتی هم اجباری است. این تفکیک جنسیت برای مدارس خودگردان بسیار هزینهبر است چون جمعیت افغانستانیها در نقاط مختلف پراکنده است و گاهی کلاسهای تفکیکشده به حد نصاب جمعیت نمیرسد و تشکیل یک کلاس مختص پسران و دختران در دو اتاق مجزا، هم مکان و هم معلم مضاعف میخواهد. نتیجه افزایش هزینهها، متأسفانه محرومشدن عدهای از این کودکان از تحصیل میشود.
از فراهانی درباره وضعیت کودکان افغانستانی در مدارس ایران میپرسم، میگوید در ارزیابی کلی، اصلا وضعیت مناسبی ندارند. این وضعیت نابرابر گاهی توسط رسانهها و نشریات زرد هم دامن زده میشود. خصوصا برخی نشریات زرد در مواردی، اتفاقاتی از قبیل قتل و تجاوز را به افغانستانیها نسبت دادهاند. همچنین الزام پرداخت شهریه آنها که برای خیلی از خانوادههای افغانستانی سنگین است و توان مالیاش را ندارند. دولت امسال وعده داده بود از دانشآموزان افغانستانی شهریهای دریافت نکند و آنها را مثل دانشآموزان عادی ثبتنام کند اما چنین نشد و حتی رقم امسال دو برابر سال گذشته اعلام شده است. این فعال حقوق کودکان میگوید وقتی دولت مصوبههایی را در مورد منع اشتغال و سکونت افغانستانیها تصویب میکند، مسلما وضعیت و نگاه نابرابر در مدرسهها را هم به دنبال دارد.
رؤیای درس و کار
منزلش حوالی دروازهغار است. ۱۵ سال است افغانستانیهای مقیم ایران را آموزش میدهد. عبدالرحیم رحیمی، فارغالتحصیل دانشگاه افغانستان است. پس از مهاجرت به ایران به بیسوادان هموطنش اعم از کودک و بزرگسال در کلاسهایی که خودش دایر میکند، درس میدهد. با میهماننوازی وصفناشدنیاش ما را به منزلش میبرد. از فعالیتهای فرهنگی و اجتماعیاش میگوید. از تیم فوتبالی که تشکیل داده. از پولهایی که با کمکهای افغانستانیها و تلاشهای بیوقفهاش جمع میکند تا وسایل آموزشی و ورزشی برای آنها تهیه کند. ساعت که به شش عصر نزدیک میشود، شاگردانش کمکم پیدا میشوند. ساختمان کناری منزلش را برای کلاس درس اجاره کرده است. میپرسم چقدر از هر دانشآموزتان شهریه میگیرید؛ میگوید «هرکس براساس توان مالیاش کمک میکند. مثلا ۱۰ هزار تومان تا ٣٠، ٤٠ هزار تومان برای هر ماه».
به کلاس درس میرویم. تعداد دانشآموزان ۴۰ نفر است. در کلاس، همه مقاطع تحصیلی را درس میدهد. از شش، هفتساله تا ٣٠ساله. همه در روز کار میکنند و عصر به کلاس درس میآیند. بیشترشان در بازار مشغول هستند. رحیمی درباره تعاملش با شهرداری منطقه و فعالیتهایی که در این مورد داشته میگوید: «من در جلساتی که شهردار و معاونش حضور دارند هم شرکت کردم تا بتوانم امکاناتی را برای هموطنانم فراهم کنم. تیم فوتبالی که با بچهها تشکیل دادیم با تیمهای ایرانی هر سال بازی دارد. این فعالیتهای ورزشی باعث میشود بچهها دچار افسردگی نشوند و به سمت مواد مخدر که در این منطقه بهوفور یافت میشود، نروند». رحیمی اشاره میکند تیمی که تشکیل دادهاند پارسال در ورزشگاه آزادی بازی داشته است و تعدادی از بچههای تیم فوتبال به تیم ملی افغانستان هم راه یافتهاند.
از دانشآموزانی که او آموزش داده تعدادی در دانشگاههای ایران مشغول به تحصیل هستند. از کسانی یاد میکند که مثلا ١٠ساله بودهاند و سواد نداشتند. خودش آنها را در یک سال تا کلاس چهارم آموزش داده است، بعد به مدارس ایرانی رفتهاند. امتحان داده و در کلاس پنجم قبول شدهاند. او از وضعیت کودکان افغانستانی گلهمند است که در ایران به دنیا آمدهاند، مادر ایرانی دارند، اما تابعیت ایرانی ندارند و این موضوع موانعی را برای تحصیلشان ایجاد کرده است.
ایرانی یا افغانستانی
به دنبال شنیدن تجربه زندگی یک مهاجر افغانستانی که هماکنون در دانشگاه ایران تحصیل میکند، به آنیتا صدیقی برمیخورم. آنیتا، دختر ۲۲سالهای است که از سهسالگی در ایران زندگی و تحصیل میکند و در شهر کتاب شاغل است. لحنی بهشدت محکم و تأثیرگذار دارد. قدرتی در کلامش هست که در کمتر دختر ۲۲سالهای دیدهام. میگوید فعال حقوق کودکان افغانستانی است. به من تذکر میدهد کلمه افغانی و افغان واحد شمارش پول در افغانستان است. برای یک فرد باید از کلمه افغانستانی استفاده کنم. در ایران هم گاهی افغانی برای تحقیر استفاده میشود و باید همگی برای جایگزینکردن افغانستانی به جای افغان و افغانی سهیم شویم. آنیتا از قانونی میگوید که در اواخر سال ۸۲ در ایران تصویبشده و پس از آن دانشآموزان افغانستانی حق تحصیل در مدارس ایران را پیدا کردهاند:
«قبل از اینکه افغانستانیها را در مدارس ایران بپذیرند، من و چند نفر دیگر در طبقه پایین خانه ما درس میخواندیم. مادرم خانم همسایهمان را راضی کرده بود به ما درس بدهد. سه سال اول اینگونه گذشت تا توانستم به یک انجمن که در آن سالها تأسیس شده بود، بروم و تحصیلات دوره ابتدایی خود را کامل کنم».
در ادامه آنیتا از اصرار خانوادهاش به تحصیل در مدارس ایرانی میگوید و اینکه بالاخره در سال ۸۵ وارد مدرسه دولتی شده و شروع به تحصیل در کنار بچههای ایرانی میکند: «در مدرسه ایرانی برای مقطع راهنمایی ثبتنام کردم. از آن به بعد هر سال باید همراه خانوادهام یک هفته در آموزشوپرورش دوندگی میکردم تا نامهای بگیرم که با آن ثبتنامم کنند. علاوهبراین هرسال خانوادههای ما باید هزینهای متحمل میشدند که بسیاری از ما از عهده آن برنمیآمدیم. در دوران دبیرستان من و هفت، هشت نفر از همشاگردیهای افغانستانیام که عملا یک تیم شده بودیم، تحمل تبعیضها و نگاههای متفاوت را در مدرسه نداشتیم؛ بنابراین تصمیم گرفتیم به یک مدرسه دیگر که متعلق به اقلیتهای مذهبی است برویم، چون خود ما هم اهل سنت هستیم».
از آنیتا درباره دانشگاه که میپرسم، میگوید دانشآموزان افغانستانی برای شرکت در کنکور شرط معدل دارند. برای رشته انسانی نمره ۱۵ و تجربی و ریاضی ۱۴ در نظر گرفته شده است و در صورت نداشتن این معدل، افغانستانیها اجازه شرکت در کنکور را ندارند. در صورت پذیرش در دانشگاههای سراسری هم ملزم به پرداخت ۸۰ درصد هزینه دانشجویان شبانه هستند. «در سال ۹۲ در دانشگاه آزاد تهران مرکز، رشته روانشناسی بالینی قبول شدم. زمانی که یک افغانستانی در دانشگاه پذیرفته میشود، کارت اقامتش باطل و باید ویزای تحصیلی به دانشگاه ارائه کند. من باید هرسال به افغانستان بروم، ویزای تحصیلیام را تمدید کنم و این پروسهای زمانبر و هزینهبر است».
آنیتا به موضوعی اشاره میکند که بسیار عجیب و نشان آشکاری از خلأ قانون درباره پناهندگان افغانستانی است. او میگوید: «پس از پایان دوره لیسانس ویزای چهارساله تحصیلیام باطل میشود و باید به افغانستان بازگردم. فقط در صورتی ویزا تمدید میشود که در مقاطع بالاتر قبول شوم».
وی دیگر نمیتواند کارت اقامت سابقش را هم داشته باشد؛ درصورتیکه از سهسالگی در ایران است و خانوادهاش هم در ایران زندگی میکنند.
او میگوید: «بعد از دوره تحصیلی باید به افغانستان برگردیم؛ درحالیکه هیچکداممان تصویری هم از افغانستان نداریم و سالهاست در ایران زندگی میکنیم. به نظر من وطن آنجاست که انسان سالهاست در آن زندگی میکند».
آنیتا میگوید حتی کارتهای اقامت هم هیچ حقی ایجاد نمیکند. حتی یک افغانستانی دارای کارت اقامت هم از حقوق اولیه یک پناهنده مثل حق مالکیت و بیمه محروم است و حتی حق خرید یک سیمکارت معمولی تلفن همراه به اسم خودش را هم ندارد.
این فعال حقوق کودکان افغانستانی، بزرگترین مشکل این کودکان را هویت آنها میداند و اشاره میکند: «بیشتر کودکان افغانستانی که در مدارس ایرانی تحصیل میکنند از گفتن هویت افغانستانی خود خودداری میکنند. خصوصا آنها که چهره معمول افغانستانی ندارند. این موضوع بعدها در محیط اجتماعی و کار هم ادامه پیدا میکند و این ناشی از تفاوت نگاهی است که در مدارس و جامعه به افغانستانیها وجود دارد. این تحقیر آنقدر ریشهدار است که حتی در محیطهای فرهنگی و گاهی از زبان کسانی که داعیه روشنفکری هم دارند اعمال میشود».
آدرس؛ یکی از مناطق محروم کرج پرسان پرسان خانه را پیدا میکنم... پدر خانواده سالهاست گلدوزی میکند. مادر هم با قلاببافی کمکخرج خانواده است. دانیال دوستداشتنی و سروزباندار، کلاس ششم و عاشق دایناسور است. اسم تمام دایناسورها را بلد است. از کمدش برچسبهای دایناسورها را که با پساندازش میخرد، جلوی چشمم ردیف میکند. میگوید میخواهم دانشمند بشوم. لحظهای در جایش بند نیست. برعکس، خواهرش سحر اصلا حرف نمیزند. بهسختی ارتباط میگیرد. دوم دبیرستان است و در رشته تجربی درس میخواند. عاشق رفتن به هنرستان بوده؛ اما ثبتنامش نکردهاند. مادرش میگوید سحر دوست داشت معمار شود، اما هرچه کردیم، چون شناسنامه نداشت در هنرستان ثبتنامش نکردند. حتی امکان تحصیل در رشتههای کار و دانش هم نداشت. الان خیلی ناامید است. میگوید اگر از افغانستان میشود به فرانسه رفت و معماری خواند به افغانستان برویم. سحر، دانیال و مادرشان هر سه در ایران به دنیا آمدهاند. طاهره غلامی، مادر خانواده، میگوید: «از کلاس سوم بود که سحر خیلی ساکت و گوشهگیر شد. معلمش بین بچههای ایرانی و او تبعیض قائل میشد. من هم آن زمان کمسنوسال بودم و نمیدانستم باید کلاسش را عوض کنم». طاهره از تعهدی میگوید که هرسال مدارس محمدشهر کرج از والدین افغانستانی میگیرند. تعهد و رضایتنامهای که بر مبنای آن مدرسه میتواند در طول سال از ادامه تحصیل بچهها جلوگیری کند. میگوید امسال برای تحصیل فرزندانش حدود ٧٠٠ هزار تومان باید بپردازد. رقمی که در حد توانش نیست و برای تأمینش از هزینههای اولیه زندگی فرزندانش میزند. وی میگوید ما یارانهای را که ایرانیها میگیرند نمیگیریم؛ درحالیکه در ایران هم به دنیا آمده و پناهنده محسوب میشویم. شهریه مدرسه را هم میپردازیم. کمک به مدرسه را هم هر سال میدهیم، اما متأسفانه برخي والدین ایرانی طوری برخورد میکنند انگار حقی را از کودکان آنها سلب کردهایم. داستان ادامهدار تحصیل کودکان افغانستانی در ایران شاید میتوانست به دغدغهای جدی برای مهاجران کشور همسایه بدل نشود؛ اگر در پس ذهن بسیاری از ایرانیان همزیستی در کنار آنان امری پذیرفتهشده بود.
* مصرعی از یک غزل سروده نجیب بارور شاعر افغانستانی
منبع: شرق