زهرا سليماني: سلامت جسم و روان، انبساط خاطر و در نهايت شادكامي، پديدههايي هستند كه در ارتباط با محيط زيست انسانها تحقق ميپذيرند. كاركرد نامناسب نهادها، نظامهاي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، بهداشتي و درماني در يك جامعه در ارتباط مستقيم با بهداشت رواني و جسمي مردم آن جامعه است و سلامت افراد را دچار مخاطره ميكند. از اجتماعاتي كه انسانها تحت تأثير عوامل نامساعد محيطي مانند حوادث طبيعي (سيل و زلزله و...) بيماريهاي اپيدميك، نارساييهاي ناشي از گسترش شهرهاي بزرگ (آلودگي هوا، ترافيك و محيط پرهياهو)، بيعدالتيهاي اقتصادي، جنگ، بحرانهاي اجتماعي، ازهمگسيختگي خانوادگي، تضادهاي درونگروهي و برونگروهي و... باشند، نميتوان انتظار سلامت جسمي و رواني داشت. براي مقابله با هر يك از اين نارساييها و تهديدهاي موجود در زندگي بايد به ارتقاي سلامت رواني پرداخت. شيوا دولتآبادي، رئيس انجمن روانشناسي ايران در اين زمينه با «آرمان» گفتوگو كرده است كه در ادامه ميخوانيد:
در دهههاي اخير به موضوع سلامت روان بيش از گذشته اهميت داده شده است. اهميت اين موضوع در چيست و چگونه ميتوان به آن دست يافت؟
تن سالم و روان سالم از اجزاي تشكيلدهنده سلامت فردي است. در واقع بخشي از مشكلات موجود در جوامع به دليل كاهش سلامت جسماني و در نتيجه تنزل سلامت روان بروز كرده است. براي مثال شخص مبتلا به بيماري جسمي مزمن، سلامت روان مطلوبي نيز ندارد. از نظر تعريف جهاني، سلامت روان يعني داشتن عملكرد مناسب در همه مقاطع زندگي اجتماعي و فردي. يك فرد از لحاظ جسمي، رواني، روابط اجتماعي، دنياي عاطفي و هيجاني خود و ايدهآلي كه از خود دارد و به نسبت فاصلهاي كه ميان خود و ايدهآلهايش احساس ميكند، همه اين مسائل در ايجاد سلامت روان او موثر است. پس بنابراين سلامت روان يك امر پيچيده است و بهراحتي نميتوان سلامت روان را در يك جامعه بررسي كرد. براي مثال در جامعه وقتي حمايت اجتماعي افزايش يابد، انسانها نيز بحرانهاي شديد رواني را به دليل داشتن حمايتهاي عاطفي و اجتماعي به سهولت پشت سرميگذارند؛ پس سلامت روان يك مفهوم پيچيده است و بهراحتي نميتوان درباره كم و كيف آن در جامعه صحبت كرد. در كشور ما به دليل تنوع فرهنگي و ارتباطات انسانها در كلانشهرها و زندگي جمعي در روستاها، هر يك از اين عوامل زمينه بروز و افزايش سلامت روان را در جوامع ايجاد ميكند. در مجموع ميتوان گفت در هر شرايطي كه فرد نيازمند انعطافپذيري در جامعه است به نسبت بايد خود را با اطلاعات، شرايط، حرفه، شغل، جابهجايي مكاني، زماني و... وفق دهد، زيرا سلامت روان به دليل ايجاد ناامني ناشي از تغييرات تحت شعاع قرار ميگيرد. نوعي آماده شدن براي زندگي در حال تغيير در شرايط موجود و اتفاقهايي كه در دور و بر رخ ميدهد بايد تحليل شود تا فرد بتواند هرچه سريعتر خود را با شرايط هماهنگ كند. هر يك از اين مسائل نيازمند توانمنديهاي رواني و روانشناختي براي ايجاد تعادل رواني است.
حال چگونه ميتوان به ارتقاي اين توانمنديها پرداخت؟
بينش و نگرش صحيح نسبت به اطراف، شفافسازي اهداف قابل دسترس براي خود، واقعبيني نسبت به مسائل و تلاش براي زندگي بهتر را از عوامل رشد و تحول انسانها در خانواده به حساب ميآورند. در ابتدا بايد اين مهارتها را از سنين كودكي به فرزندان آموزش داد تا آنها در بزرگسالي بتوانند از پس مشكلات خود برآيند. بنابراين اگر سلامت روان، داشتن نوعي تعادل و سلامت جسم و ذهن به معناي شناخت انسان و روابط اجتماعي در روابط عاطفي در نظر گرفته شود در اين صورت ميتوان گفت انساني داراي سلامت رواني موثر است كه بتواند واقعيتها را به درستي بسنجد و اهدافي را براي ارتقاي وضعيت خود مد نظر داشته باشد تا به اين ترتيب بتواند از روابط اجتماعي و عاطفي در جهت بهرهرساني به خود و ديگران استفاده كند.
اخیرا شاهد افزايش نارساييهاي گوناگون از جمله آمار طلاق، بزهكاريهاي اجتماعي، اعتياد و... در جامعه هستيم. به نظر شما سلامت روان در كاهش نارساييها و افزايش مهارتهاي زندگي به چه ميزان ميتواند موثر باشد؟
در زمانهاي دور انسانها سينه به سينه شيوههاي تربيتي خود را انتقال ميدادند و زندگي اجتماعي هم از ثبات نسبي برخوردار بود. براي مثال در آن روزگار كودكان نيز بايد دوشادوش والدين خود صبحها زود از خواب بيدار شده و كار ميكردند يا به دليل اينكه كشاورزي شغل اصلي محسوب ميشد مردم در آن روزگار ميآموختند كه در مراحلي از زندگي دستاورد دارند و در مرحله ديگر نيز به دليل عدم وجود شرايط جوي مناسب دستاوردي نداشتند. براساس چشمانداز قابل پيشبيني رشد، افراد در گذشته آموخته بودند كه بايد با شرايط موجود و آتي زندگي خود تناسب داشته و با زندگي خود كنار بيايند. در حالي كه در دنياي امروز انعطافپذيري و هوشمندي براي درك واقعيتهاي تلخ و شيرين زندگي در سلامت روان از سنين كودكي به افراد آموزش داده نميشود بلكه خانوادهها فقط به فرزندانشان محبت ميكنند. در واقع اغلب خانوادهها بهطور متوسط بهجاي اينكه فرزندانشان را تربيت كنند آنها را مورد محبت قرار ميدهند. اين نوع تربيت آسيبپذيري فرزندان را افزايش ميدهد و منجر به بروز عدم مديريت زمان و شرايط موجود ميشود. به نسبت فرزندان نيز با اين تربيت خيلي زود در مقابل سختيها خودشان را ميبازند و به دام اعتياد و ديگر آسيبهاي اجتماعي گرفتار ميشوند. مسئوليت فرزندپروري مسئوليت بزرگي است و آموزشهاي صحيح براي نحوه تربيت فرزندان براي والدين وجود ندارد يا آنها چندان تمايلي براي كسب چنين مهارتي ندارند و به نسبت فرزندان نيز آسيبپذير پرورش مييابند؛ اغلب در تربيتهاي موجود كودك تحت حمايتهاي بيحد خانواده قرار ميگيرد كه در نتيجه حساس و آسيبپذير پرورش مييابد. در واقع فرزندان به اين ترتيب اگر در آينده ازدواج كنند با كمترين سوءتفاهمي زندگي مشتركشان با آسيبهاي گوناگوني مواجه ميشود. در اصل تربيت نه تنها به معناي محدود كردن بلكه به معناي ارائه تفكر انتقادي، ارائه امكان همدلي و ديگر مهارتهايي كه انسان را به انسان تواناتري مبدل كند نيازمند برنامهريزي ويژه است. هر قدر كه در سيستم فراگير آموزشي ما اين مهم بيشتر مد نظر قرار گيرد به نسبت بيشتر ميتوان با انسانهاي مقاومتر، خوشحالتر، مفيدتر و... مواجه بود كه به نسبت اين امر باعث افزايش سلامت روان در جامعه ميشود.
منبع: روزنامه آرمان