مسعود جهانگیری- واژه شهروند معادل واژه polites _ یونانی civitas _ لاتین_ citizen_ انگلیس است. برای اولین بار این واژه توسط زندهیاد حمید عنایت در ترجمه کتاب ارسطو در سال 1339عنوان شد.ایشان این واژه را معادل واژه همشهری که از ترجمه لفظی مواطن عربی گرفته شده است، ترجمه کردهاند. هر چند که مقصود مورد نظر ارسطو از polites اصولا وضع فرد از لحاظ ارتباطش با شهر است نه با همانندانش.
تفاوت بسیاری در واژه شهر polis در زبان یونان باستان با مفهوم شهری به معنای امروزی آن وجود دارد. شهر در واقع به معنای جایگاه زیست مردمان را در یونانی asty است اما polis به مفهوم جامعه منظم سیاسی است. آنچه امروزه متاسفانه در ادبیات رایج عموم جاری است از واژه شهروند معنای هم شهری، هم وطن، شهروندنشین در مقابل روستا و روستانشین را درک کردهاند که این به معنای واقعی آن هیچ ارتباطی ندارد.
هر چند بتوان با توجه به اینکه در گذشته ایران را(ایران شهر)مینامیدند، زیاد هم بیمسما نباشد اما امروز دیگر به کشور شهر نمیگوییم و در معنای فارسی آن، شهر عبارت است از مجموعه ای از ساختمانها و ساکنین آنها) شهرنشینان(مفهوم شهروندی مفهومی تاریخی و اجتماعی است که در دوره ای گذار و در بسترهای مختلف تاریخی و اجتماعی، شبکههای مفهومی و رویکردهای نظری، دستخوش تغییر معنایی و مفهومی شده و همواره از پویایی برخوردار است. زمان تولد این واژه را میتوان هم زمان با تولد دموکراسی در دولت شهرهای یونان دانست. شهروند در معنای یونانی خود از مفهوم یونانی- رومی، خودگردانی- خودمختاری(اداره امور اجتماع سیاسی به دست خویش)است. این مفهوم در معنای باستانی دلالت بر برابری حقوق و وظایف در برابر قانون و مشارکت سیاسی است. شهر وند بودن به مفهوم توانایی افراد جامعه(اجتماع سیاسی) برای حکومت کردن و حکومت شدن است.
اما مارشال لک لوهان شهروندی را اینگونه تعریف میکند: «شهروند وضعیتی است که ناشی از عضویت کامل یک فرد در اجتماع است و کسانیکه در این وضعیت قرار میگیرند، حقوق و وظایف یکسان و برابری دارند. آنچه در این تعریف مهم است حقوق یکسان و برابری همه افراد در آن موقعیت است. بنا به این تعاریف شهروندی رابطهای است دوسویه مابین فرد ودولت که بیانگر حقوق و وظایف متقابلی است که هر کدام از طرفین نسبت به هم مقید و ملزم خواهند شد. لذا شهروند فردی است که برای مشارکت در اداره عمومی، جامعه در چار چوبه قوانین کشور شرایط لازم را دارد. گاهی میتوان شهروند را در نقطه مقابل (رعیت)بهکار گرفت. شهروندان به اشکال گوناگون و از طریق فعالیتهای مدنی و اجتماعات سیاسی در اداره امور جامعه مشارکت مستقیم و تاثیر گزار دارند در حالیکه رعیت فقط از قانون اطاعت می کند وآن را تحمل میکند. بیشتر به مفهوم پویایی شهر اشاره شده است. اساسا پویایی و متغیر بودن این مفهوم ما را در شناخت مساله با دو سوال اساسی روبهرو خواهد کرد.
اول آنکه علل و پویایی این مفهوم و زمینههای شکلگیری آن چیست؟ دوم اینکه آیا این پویایی و استمرار به این معنی است که هیچ عنصر و مولفه ثابت و یکسان که در همه تعاریف مشترک باشند، وجود ندارد؟ در پاسخ به پرسش اول باید گفت: تفاوتهای معنایی شهروندی ناشی از آن تفاوت بین «آنچه هست» و«آنچه باید باشد» و به بیان دیگر بین واقعیت و توصیف و تجویز وجود دارد. بدین جهت بسیاری از الگوها و مفاهیم ارایه شده از شهروندی جنبه تجویز ی و هنجاری دارند. دلیل دیگری که برای پویایی مفهوم شهروندی میتوان متصور شد تغیر شرایط اقتصادی اجتماعی وخیمی است که کاملا بیمحتوا(حقوق وظایف) کارکرد شهروندی را دچار تغییر و تحول اساسی میکند.
نظریه دیگر از اندیشههای کیث فالکس سر چشمه میگیرد، او معتقداست: «پویایی مفهوم شهروندی را در چهار بعد میتوان بررسی کرد؛ بستر، گستره، محتوا و عمق. منظور از بستر شهروندی نوع اجتماعی است که شهروندی در آن ظهور مییاید. هر بستراجتماعی _سیاسی_ با الگوی خاص از شهروندی ملازمت دارد تا شهروندی در آن تحقق پیدا کند. بنابراین ارائه الگویی واحد و غفلت از نحوه توزیع و منابع و ساختارهای قدرتی که در یک بستر اجتماعی خاص وجود دارد ، مانعی به پاسخ چرایی تغییر معنای شهروندی خواهد شد. آنچه واقعیت دارد اینست که حتی ساختارهای اجتماعی جامعه در دورههای مختلف مثلا پیشامدرن، مدرن و یا در حال گذار _ بر نوع شهر وندی تاثیرگذار است. از دیدگاهی دیگر، ریشه اختلاف در مفهوم شهروندی را میتوان در مفاهیمی همچون 1.آزادی _برابری 2.فرد_-جماعت 3_ حقوق _ وظایف 4 مشارکت _ عدم مشارکت جستجو کرد.
آنچه امروزه از منظر اندیشمندان حوزه جامعهشناسی سیاسی مورد بحث است، این است که آیا آزادی باید اولویت قرار گیرد یا برابری شهروندان؟ در محور دوم فرد بیشتر مورد توجه میبایست قرار گیرد و یا جماعت؟ در محور سوم در تعریف شهروند باید بر حق تاکید شود یا تکالیف ؟ ودر نهایت اینکه برای تعریف مفهوم شهروندی باید بر مشارکت همه شهروندان در تصمیمگیر یها تاکید کرد یا بر انفعال شدن و دادن امورات شهروندان بدست نخبگان؟
یکی دیگر از مباحث مورد نظر اندیشمندان،اختلاف در باب مفهوم شهروندی در تعاریف والگوهای آن است. جمعی از آنان شهروندی را مفهومی با ماهیتی سیاسی میدانند و جمعی دیگر آن را مفهومی فرهنگی؛ در دیدگاه اول جامعه را صرفا از مفهوم سیاسی تلقی میکند وتاکید بر همبستگی اجتماعی دارد و شهروندی را مفهومی سیاسی می پندارد. در این تعریف شهروندی سیاسی به دنبال دستیابی به حقیقت همگانی و یک مصلحت وخیر خواهی عمومی نیست، بلکه در مقابل به دنبال ایجاد روابطی میان شهروندان گوناگون باعقاید متکثر است. عامل مهم دیگر نیز در اختلاف تعریف شهروندی از طرز تلقی است که آیا اساسا شهروندی به عنوان یک حق مطرح است یا یک موقعیت؟ هرگاه شهروندی را به مجموعه ای از حقوق اعم از مدنی، سیاسی، فرهنگی واجتماعی نگاه کنیم که به فرد به دلیل حضورش در یک اجتماع سیاسی تعلق میگیرد، شهروندی دیگر یک حق است. اما هر گاه شهروندی بنا برمعیارهایی مانند تولد در سرزمین یا فرهنگی خاص ویا بنابر معیارهای قانونی به فرد داده میشود، موقعیتی است که فرد با قرار گرفتن در آن، از آن برخوردار میشود. نکتهای که دراینجا باید اشاره کرد این است، استلزامات و پیامدهای خاصی را به دنبال خواهد داشت والگویی متفاوت از دیگری را ارائه خواهد کرد.
حاکمیت قانون در جهت پایانبخشیدن به هرگونه خودکامگی است. آنچه موجب تحقق این فرآیند میشود اعتقاد به توانائی در عقلانیت و خرد جمعی انسانها است که در مهار وکنترل شرایط محیط اجتماعی خویش و توانائی مشارکت در زندگی اجتماعی به ویژه سیاسی است. عقلانیت انسانی تا حدود زیادی خود مولود شرایط تاریخی است و با تغیر این شرایط عقلانیت خاص آن دوره نیز تغیر مییابد و در نتیجه مفهوم شهروندی هم دچار تغیر میشود. لازم است در اینجا از وجود نطام های همچون حقوق و مسئولیت افزون بر قدرت بخشی به عنوان موئلفههایی از شهروند یاد کرد که در همه الگوها و انواع آن وجود دارد . برای ایجاد شهروندی افزون بر اصول، عناصر و موئلفههای تشکیلدهنده آن نیاز به شرایط و زمینههایی دارد. در جوامعه مدرن امروزی شهروندی مبتنی بر وجود دو شرط است: اول آنکه دستگاه سیاسی حاکم باید پلورالیست(کثرتگرا ) یا دموکراتیک (مردمگرا ) باشد زیرا دولتهای سیاسی دیکتاتوری و خودکامه فاقد شهروند هستند. آنان شهروند را رعیت یا تبعه میدانند.
دوم آنکه جامعه باز، آزاد و فعال داشته باشند. برای شکوفائی و تعالی شهروندی به دستگاه سیاسی حاکم(دولت ) نباید اجازه داد تا جامعه مدنی را منقبض و در خود جذب کند. در عوض دولت باید به مثابه تنها ضامن معتبر و غائی حقوق و وظایف شهروندان باید محفوظ بماند. شهروندان از آن جهت که خود نویسندگان حقوق و وظایف شهروندی هستند، لذا همواره از قوانین و مقررات پیروی میکنند. بر این اساس شهروندان هم حکمران و هم تبعه سیاسی محسوب میشوند. عینیت بخشیدن به مفهوم شهروندی مستلزم ایجاد زمینههایی است. این زمینهها عبارتند از وجود جامعه مدنی، نظام سیاسی یا دموکراتیک، حکومت قانون و فرهنگ سیاسی مدنی. این عناصر و زمینهها گرچه در تحلیل از یکدیگر تفکیک میشوند، اما در نهایت تمامی آنها وجوه مختلف یک مفهوم واحد یعنی شهروندیاند.
منبع: همدلی