نویسنده: خدیجه پاک ضمیر
درسال های میانی دهه 1980در برخی کشورهای پیشرفته صنعتی ،همچون امریکا ،تغییراتی درنظام آموزشی صورت گرفت. پیشرفت تحصیلی نا مطلوب دانش آموزان ، جدایی روز افزون معلم و دانش آموز در جریان یاددهی و یادگیری وهمچنین ، عدم پاسخگویی برنامه های درسی به نیازهای یادگیرندگان ،موجب شد متخصصان و برنامه ریزان آموزشی به دنبال طرحی جایگزین باشند. در نظام جایگزین تلاش شد، تا تمرکز زدایی از نظام آموزشی با هدف اصلاح نظام برنامهریزی درسی در دستور کار قرار گیرد. این نوع نظام برنامهریزی بر این پایه استوار است که بهترین مکان برای طراحی برنامه درسی آن جایی است که معلم و شاگرد در تعامل با یکدیگرند و برخلاف برنامه درسی مرسوم و متمرکز که معلم را مجری صرف برنامه های درسی قلمداد می کند، معلم نقش بارزتری نسبت به نظلم های برنامه ریزی درسی سنتی دارد.نقشی که در ارتباطی تنگاتنگ با دانش اموزان ودرمحیط پیرامونی کلاس درس شکل می گیرد.بعدها این نحوه برنامهریزی درسی به نظام آموزشی مشارکتی معروف شد و تقریبا امروز در بسیاری از کشورهای پیشرفته و دمکراتیک جایگزین نظام اموزشی سنتی شده است.
اما آیا براستی میان نظام اموزشی حاکم بر یک جامعه و نوع مناسبات سیاسی واجتماعی آن ارتباط معناداری وجوددارد؟ اینکه بستر سیاسی ،تاریخی ،اجتماعی و اقتصادی ملت /دولت ها نتیجه چنین نظام های آموزشی است یا بالعکس،خارج از بحث این یادداشت است ،اما تجارب تاریخی درکشور های مختلف وجود چنین ارتباط معناداری را ثابت می کند.
نگاهی دقیق تر به رویکرد نظام های آموزشی سنتی ،کمکی است در جهت روشن شدن هرچه بیشتر این ارتباط معنادار. در این نوع نظام های آموزشی ،یک تمایل عمومی به سمت کنترل متمرکز همه مراحل طراحی و تولید برنامه های درسی،از تبیین اهداف برنامه درسی تا اجرای برنامه درسی وارزشیابی از نتایج برنامه ها و آموخته ها ی دانش آموزان وجود دارد و نقش معلمان و مربیان تنها اجرای برنامه های درسی تجویز شده است .
در نتیجه در چنین نظام هایی معلمان غیر حرفه ای تر و متکی به تدریس محتوای کتاب های درسی یکسان می شوند . همچنین از آنجا که آزمون ها و امتحانات تا حدود زیادی جهت دهنده سمت و سوی آموزش هستند و اشراف و تسلط بر مطالب درسی یکی از مهم ترین هدفهای یادگیری است ، توانایی مفهومی و رو به رشد دانش آموزان اهمیت کمتری پیدا می کند . در این رویکرد ، دستیابی به حداقل صلاحیت های فردی نتیجه ای مطلوب تلقی می شود و معمولا فهرست بلند بالایی از اهداف رفتاری وجود دارد که معیارهایی از موفقیت دانش آموزان به حساب آمده وصرفا نمرات آزمون ها ملاک ارزشیابی این موفقیت ها است.
در مقابل ،در نظام های آموزشی مشارکتی، تمرکززدایی ازنظام آموزشی بر پایه دو فرض اساسی صورت می گیرد . فرض اول این است که با تمرکز زدایی و قدرت یافتن عناصر اصلی فرایند یاددهی و یادگیری یعنی معلم ، دانش آموز و اولیا دانش اموزدر برنامه ریزی های درسی و نزدیک تر شدن مرکز تصمیم گیری و مسئولیت پذیری به کلاس درس و مدرسه ، فرایند تعلیم و تربیت بهبود می یابد و به نیازهای واقعی دانش آموزان و جامعه محلی بهتر پاسخ دادهمی شود .
در عین حال نیز از خلاقیت و نیروی انسانی دانش آموزان در سطح مدارس بهره بیشتری گرفته می شود. فرض دیگر در این رویکرد این است که با تغییر در روش های برنامه ریزی، سازمان دهی و عرضه خدمات آموزشی ، نا کارآمدی برنامهها و مقررات یکسان دست و پاگیر تاحدود زیادی برطرف و تشریک مساعی معلمان و کادر آموزشی در برنامه درسی تقویت می شود و شرایط بهتری برای ارتقای تخصصی معلمان بوجود می آید.
نتیجه طبیعی چنین فرایندی پرورش نسلی از نوآموزان است که ضمن بهره گیری از توانایی های فردی و شکوفایی استعدادها ،مسئولیت بیشتری در ساخت محیط پیرامونی خود بر عهده می گیرند.واین دقیقا همان عناصری است که در سطحی گسترده تر، به عنوان شاخصههای یک جامعه مدنی پویا و دمکراتیک به حساب
می آیند.
نگاهی به نظام آموزشی و تولید برنامه های درسی در ایران که به صورت ریشه ای اقتباس ناقصی از آموزش و پرورش قرن 19 اروپا است ،نشان می دهد که نظام آموزشی به صورت گسترده به روشهای سنتی و القایی در آموزش،به خصوص در حوزه اندیشه و اعتقاد متکی است و در 50 سال گذشته برنامه های درسی با جهت گیری موضوع مدار و انتقال معلومات و روش های یکسویه و غیر فعالانه در آموزش ،کماکان حفظ شده اند . به خصوص در دوره متوسطه که آماده شدن برای کنکور و حافظه مداری و پاسخ مداری به جای مساله مداری و ژرف اندیشی محور اصلی قرار می گیرد .
از این رو با در نظرگرفتن تحولات عمیق اجتماعی و بافت جمعیتی و نیز تاملی هوشمندانه بر پیشرفتهای چشمگیر و فراینده دنیای کنونی و همچنین تحلیل بنیادی کاستیهای نظام آموزشی ، بازنگری و تحول در نظام آموزشی و برنامه ریزی درسی کشور ضرورتی اجتناب ناپذیر است . اگر بدنبال جامعه ای مدنی ،پویا و اثر بخش هستیم ،بیش وپیش از هرچیز باید به بازنگری اساسی نظام آموزشی کشور بپردازیم.نظام آموزشی مشارکتی می تواند بستر ساز چنین جامعهای باشد.
منبع: همدلی