نویسنده: محسن هجری
این تجربه همگانی نیاز به اثبات ندارد که گروههای سنی مختلف، در ویژگیهای روانی و رفتاری دارای تفاوتهای چشمگیری با هم هستند. درتجربههای روزمره، به تکرار پدربزرگ ومادر بزرگ، فرزندان ونوهها را درکنار هم دیدهایم که با وجود پیوند عاطفی، دارای جهانهای متفاوتی بودهاند. این جهانهای متفاوت، از نیازهای اولیه گرفته تا گرایشهای فکری را پوشش میدهند و شامل بسیاری از جزئیات میشوند. اگر درنظام پدرسالار و اقتدارگرای سنتی، فرزند راهی جز پیروی از راه پدر نداشت و از انتخاب همسر گرفته تا مناسبات شغلی وابسته به رأی پدر بود، اما با ورود جامعه به دوران جدید و تحول درساختار اجتماعی و اقتصادی، این نظام سلسله مراتبی دچار زوال شده و هویت فردی نقشی تعیینکننده پیدا کرده است.این رویداد چالش برانگیز اگرچه در بیشتر موارد به نوعی مصالحه میان فرزند و والدین منجر میشود و با استقلال فرزند نوعی تفکیک میان نسلها شکل میگیرد، اما زمانی که اختلاف نسلی به عرصه جامعه کشیده میشود، درغیاب روابط عاطفی خانواده، دیگر نمیتوان اختلاف میان نسلها را با چنین اغماضی ختم به خیر کرد. زیرا مطالبات هر نسل وقتی به صورت متراکم و یک جا مطرح میشود، اگر با مطالبات نسلهای دیگر همپوشانی نداشته باشد، منجر به چالشها و درگیریهای جدی میشود.
این چالشها میتوانند ابتدا به شکاف وسپس به گسست عظیم اجتماعی منجر شوند.تجربههای موجود نشان میدهند، بسیاری از چالشهایی که در دورهای درچارچوب خانوادهها محدود میماند و درنهایت با راهکارهای عاطفی به مصالحه میانجامید، اکنون در عرصه جامعه به صورت پیچیده تری مطرح میشوند. از جهان بینی گرفته تا نوع نگاه به مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که دایره وسیعی از گرایشها و انتخابها را در برمیگیرد. محافظه کاران اجتماعی از شرایط گذشته دفاع میکنند و در مقابل، نسلهای جدیدتر ضرورت نوآوری را پیش میکشند و اینکه اندیشههای پیشین، مشکلی را درشرایط کنونی حل نمیکنند. البته تجربههای تاریخی نشان میدهد، این ظرفیت وجود دارد که بدون نفی مطلق گذشته، نسل جدید درکنار نوآوری به بازخوانی دستاوردهای پیشین هم بپردازد و بخشهایی را که برای خود مفید و کاربردی میبیند، جذب کند.
همچنان که به صرف قدمت چند هزارساله چرخ، نسلهای جدیدتر ضرورت بهرهمندی از آن را نفی نمیکنند، اما نسل جدید به خود اجازه میدهد به جای استفاده از چرخهای سنگی و چوبی، از اشکال جدید آنکه دارای انعطاف بیشتری است، استفاده کنند.با این حال، تمامی اختلافهای نسلی به چنین مثالهای سادهای فروکاسته نمیشوند و بویژه در زمینههای فرهنگی و ارزشهای اجتماعی، اختلاف نظر و چالش میان نسلها میتواند به گسست کامل منجر شوند و موجب بحرانهای اجتماعی و سیاسی شوند.
ما در این نوشتار ضرورت گفت و شنود و مفاهمه بین نسلی را به منزله یک اقدام ضروری و پیشگیرانه میبینیم. با درنظر گرفتن این پیش فرض که هیچ نسلی نمیتواند مدعی باشد حقیقت را یک جا نزد خود دارد یا اصرار کند که نوع نگاه و شیوههای زندگیاش کامل است.
معضلی به نام گسست نسلی
اختلاف نسلها طبیعی است و به تناسب سن وسال، میتوان انتظار داشت که نوع کنش نسلها نسبت به موضوعات و مسائل پیش رو یکسان نباشد اما شکاف نسلی از اختلافهای قابل حل فراتر میرود و چالشهایی را به نمایش میگذارد که حاکی از ناهماهنگی سیستماتیک میان نسل هاست. اما این شکافها نیز میتوانند در فرآیند دادوستد اجتماعی به نوعی حل شوند. مانند جوانی که در انتخاب همسر با والدین اختلاف نظر جدی دارد، اما به دلیل نیاز به پشتیبانی آنها، تلاش میکند درقالب دادوستد، امتیازاتی را از آنها دریافت کند. ولی زمانی که به گسست میان نسلها میرسیم، به شرایطی پا میگذاریم که میزان مفاهمه و تعامل میان نسلها به حداقل خود میرسد و حتی رابطهای خصمانه جای آن را میگیرد. (1) دراین حالت میتوان انتظار داشت که مناسبات پیشین و چیزی که مطابق سنتها، حرمت قلمداد میشود، مورد بیاعتنایی و حتی هجوم قرار گیرد.اکنون گلایهها و انتقادهایی که به طور مستمر از کنشهای فردی واجتماعی نسلهای جدید بیان میشود، دایره وسیعی را از نوع پوشش و ادبیات کلامی گرفته تا باورها و جهان بینی را دربرمیگیرد. اما درمقابل نیز این انتقاد از زبان نسلهای جدید شنیده میشود که به خواستهها و مطالبات متفاوت آنها بیتوجهی میشود و نسلهای پیشین، در پی تحمیل الگوهای خود به آنها هستند.
نگاه بدبینانه ابن خلدون به نسل جدید
نگاه جامعه شناختی ابن خلدون اگرچه محصول دورانی متفاوت است، اما به دلیل توجه او به شرایط حاکم بر جوامع سنتی، میتواند دربرگیرنده نکات ارزشمندی باشد. ابن خلدون با پرداختن به ساختار موروثی جوامع سنتی، آغاز و پایان یک خاندان یا گروه اجتماعی را درچهار نسل تعریف میکند.او نسل اول را مؤسس میبیند که با تلاش فراوان و ازخودگذشتگی، مناسبات جدید را بنیان مینهد و دراوج تعلق خاطر یا به تعبیرابن خلدون«عصبیت» نسبت به اهداف و آرمانهای خویش است. ابن خلدون نسل دوم را مباشر مینامد که همراه با مؤسسان پرورش پیدا میکند و به طور مستقیم از آنها راه و رسم اندیشیدن و عمل کردن را میآموزد. اما نسل سوم که ابن خلدون آن را مقلد مینامد، از ایمان و تعلق خاطر نسلهای مؤسس و مباشر بیبهره است و تنها آن چیزهایی را که شنیده، معیار قرار میدهد. درآخر نسل چهارم قرار دارد که ابن خلدون آنها را نسل مغرور و غافل توصیف میکند. زیرا اعضای این نسل در این توهمند که آقایی و سیادت، حق آنهاست و نسبت به اتخاذ رفتارهای متناسب غفلت میکنند. آنها فاقد ایمان وعصبیت نسلهای پیشین هستند، اما درهمان حال مغرور و جاه طلبند. از نگاه ابن خلدون، نسل چهارم یک خاندان یا تبار، دستاوردهای پیشین را نابود میکند. نکته جالب اینکه ابن خلدون این روال را تنها درمورد پادشاهان صادق نمیبیند، بلکه خانوادهها و تبارهای شریف را نیز مشمول این قاعده میداند و آغاز و پایان دودمانها را درقالب این چهارمرحله اجتنابناپذیر فرض میکند.(2)
بدیهی است شرایطی که ابن خلدون تصویر میکند، برشی از یک جامعه سنتی است که از ساختار عشیرهای و قبیلهای برخوردار است و نمیتوان با کمک آن به مطالعه جوامعی پرداخت که در دوران مدرنیته تکوین پیدا کرده و متکی به هویت فردی است. اما در جوامعی که هنوز در دورانگذار از سنت به مدرنیته هستند، فرضیه ابن خلدون میتواند به نسبتی شرایط دشوار آنها را توضیح دهد.
زیرا درمقایسه با نسلهای پیشینی که به میراثها و ارزشها همچنان باور دارند، چنین به نظر میرسد که نسلهای جدیدتر پذیرای مسئولیتهایی که بر دوش آنها گذاشته شده، نیستند و روایت دیگری از جایگاه فردی و اجتماعی خود میدهند. به عبارت سادهتر همچنان که ابن خلدون میگوید تعلق خاطر، عصبیت و ایمان نسلهای سوم و چهارم بتدریج کاهش مییابد تا به زوال نهایی ساختار اجتماعی پیشین منجر شود. با الگویی که ابن خلدون از بالندگی وسپس زوال نسلها ارائه میدهد، میتوان به این نتیجه رسید که جوامع سنتی به رغم پافشاری بر سنتها وباورها، نمیتوانند از زوال خود جلوگیری کنند و ظهور و سقوط تمدنهای کهن نیز از چنین الگویی پیروی میکند.نگاه ابن خلدون به نسل جدید، بدبینانه است و آنها را تخریبکننده مناسبات استوار گذشته میبیند. اما چارهای نیز برای حل این معضل پیشنهاد نمیکند.
اندیشه نوسازی و صف بندیهای نسلی
می توان گفت که نوسازیهای فکری و اجتماعی نقطه اصلی چالش نسلهای قدیم وجدید است. پیتربرگر، بریجیت برگر و هانسفرید کلنر، سه تن از جامعه شناسان معاصر در پس چالشهای نسل قدیم وجدید، قطببندی اساسی تری را مطرح میکنند که نزاع را از دایره یک اختلاف سلیقه فراتر میبرد.آنها میگویند:«دریک قطب، اندیشه نوسازی مترادف با رستگاری است، درقطب دیگر، ایده نوسازی معادل لعنت و نفرین است. میان این دوقطب مواضع بینابینی گوناگونی وجود دارد و از اینکه درجهان سوم کنونی همین مواضع بینابینی هستند که اهمیت بسزایی دارند، نباید تعجب کرد.»(3)
از اینرو آن طور که برخی میپندارند، اختلاف نسلی و درحالت حادتر آن یعنی گسست، تنها رویارویی دو گروه سنی متفاوت نیست که بتوان آن را مقتضای سن و سال نسلهای جدیدتر دانست و چنین تصور کرد که با گذشت زمان، مشکل حل میشود.
استاد مرتضی مطهری از نخستین کسانی بود که درابتدای دهه چهل به موضوع شکاف و گسست نسلی پرداخت و آن را چالشی جدی برای جامعه درحالگذار ایران دانست. او در مطلبی با عنوان «رهبری نسل جوان» با تأیید ادراکات و احساسات و آرمانهای عالی نسل جدید میگوید: «درنسل گذشته فکرها به این اندازه باز نبود، این احساسات بلند وآرمانهای عالی نبود، باید به این آرمانها احترام گذاشت، اسلام هم به این آرمانها احترام گذاشته است. اگر ما بخواهیم به این امور بیاعتنا باشیم، محال است که بتوانیم جلوی انحرافهای فکری و اخلاقی نسل آینده را بگیریم. روشی که فعلاً ما در مقابل این نسل پیش گرفته ایم، روش دهان کجی و انتقاد صرف و مذمت است و دائماً فریاد ما بلند است که سینما این طور، تئاتر این طور، میهمان خانههای بین شمیران وتهران این طور، موسیقی چنین، کنسرت چنان و دائماً وای وای میکنیم که درست نیست. باید فکر اساسی برای این انحرافها کرد. فکر اساسی این است که اول ما درد این نسل را بشناسیم. درد عقلی و فکری، دردی که نشانه بیداری است. یعنی آن چیزی را که احساس میکند و نسل گذشته احساس نمیکرد. درگذشته درها روی مردم بسته بود، در شهر خود که بود، از شهر دیگر خبر نداشت. امروز این درها و پنجرهها باز شده، دنیا را میبینند که رو به پیشرفت است، علمهای دنیا را میبینند، قدرتهای اقتصادی دنیا را میبینند، دموکراسیهای دنیا را میبینند، برابریها را میبینند، حرکتها را میبینند، قیام و انقلابها را میبینند، جوان است، احساسش عالی است و حق هم دارد. میگوید ما چرا باید عقب مانده باشیم؟ نسل قدیم این چیزها را نمی فهمید و درک نمیکرد.»(4)
در یک ارزیابی ساده از چالشهای نسلی کنونی، میتوان بهخوبی تداوم صف بندیهای نیم قرن پیش تاکنون را که استاد مطهری منتقد آن بود، مشاهده کرد که به رغم تغییرات چشمگیر در مناسبات اجتماعی و فرهنگی، همچنان به صورت یک صورت مسأله حل نشده باقی است. این درحالی است که نقد مطهری بر چالشهای نسلی در زمانی مطرح میشود که روند مدرنیزه شدن ایران هنوز در نیمه راه است و تکنولوژیهای ارتباطی و رسانهای بخش محدودی از جامعه را پوشش میدهند.(5)
گذار از جامعه سنتی به جامعه تکنولوژیک
همچنان که پیشتر گفته شد، نوسازی اجتماعی اگر چه هواخواهان فراوانی دارد، اما درمقابل، مخالفانی جدی هم دارد که در طول بیش از یک قرن، یعنی از انقلاب مشروطه تاکنون دربرابر این فرآیند مقاومت کردهاند. با این حال درگذار از جامعه سنتی به جامعه تکنولوژیک، نهاد خانواده درایران دچار دگرگونیهای گستردهای شده که دامنه آن به عرصههای عمومی هم کشیده شده است. این تغییر ساختاری یکی از اساسیترین عوامل چالشهای نسلی است و بدون درنظر گرفتن آن نمیتوان به تحلیل درستی از گسست نسلی رسید.
«درجامعه سنتی خویشاوندی و گروههای سنی دو محوراساسی سازمان اجتماعی محسوب میشود. همچنین خویشاوندی سبب تفکیک و تمایز بین خودی و بیگانه است. هرکس که خویشاوند نیست، غیرقابل اعتماد و غیرخودی است.»(6)
هرچند مرزبندیهای خودی و غیرخودی درجامعه سنتی به محیط خویشاوندی محدود نمیماند و به عنوان معیاری در صف بندیهای اجتماعی و سیاسی هم به کار گرفته میشود.برخی معتقدند خروج از مناسبات سنتی و ورود به جامعه تکنولوژیک، هویت آدمی را تغییر میدهد. هویتی که از طریق شبکه ارتباطات بزرگ جامعه و شبکه مشاغل شکل میگیرد. اگر برای شناختن یک فرد درجامعه سنتی، میپرسند فرزند کیست؟ درجامعه تکنولوژیک از شغل، تحصیلات و نسبتی که با جامعه برقرار کرده، پرسش میشود. درجامعه تکنولوژیک از وحدت اخلاقی و مذهبی که معمولاً مشخصه جامعه سنتی است، اثری نیست.(7)
به همین خاطر باورمندان به سنتها و باورهای پیشین، ویژگیهای جامعه تکنولوژیک را به منزله آسیبی جدی بر مناسبات اخلاقی و دینی تلقی میکنند و در قبال آن واکنش نشان میدهند.
نقش نیروهای میانه رو درچالشهای نسلی
در دوران استعمارکهنه، برخی بومیان ورود سفیدپوستان استعمارگر را بازگشت ارواح طیبه از جهان مردگان تلقی میکردند و کشتیهای پر از کالای آنها را هدایایی از طرف خدایان میدانستند. درمقابل آنها، جریان سنت گرای قدرتمندی هم قرار داشت که با دیدن سفیدپوستان، رقص ارواح را اجرا میکردند که این موجودات خبیث را از سرزمینهای آنها دفع کنند. (8)
اما همچنان که پیشتربه نقل از گروهی از جامعه شناسان گفتیم، درمیانه دو قطب سنت و نوسازی، حالتهای بینابین زیادی متصور هست که در کشورهای در حال توسعه و به اصطلاح جهان سوم دنبال میشود و یکی از مشخصات دورانگذار است.
بواقع این حالتهای بینابین میان سنت و مدرنیته، حاصل درگیریها و چالشهای نسلهای قدیم و جدید است و موجودیت نیروهای میانهرو از چنین شرایطی ناشی میشود. یعنی جریانهایی که تلاش میکنند با ترکیب سنت و مدرنیته به الگوهایی دست یابند که برای نسلهای قدیم و جدید قانعکننده باشد و به همنشینی و تعامل آنها کمک کند و اگر چه نیروهای بینابین به طور معمول مورد لعن ونفرین رادیکالها هستند که چرا صف بندیها را مخدوش کردهاند، اما به روایتی دیگر وجود آنها ضروری به نظر میرسد؛ چرا که در غیاب آنها، مسیری برای گفتوگوی نسلهای قدیم وجدید باز نمیشود و احتمال خشونت بار شدن مناسبات اجتماعی زیاد است.
گفت و شنود، هم تاکتیک و هم استراتژی
میتوان گفتوشنود را به عنوان روشی تعیینکننده در مفاهمه بین نسلیها درنظر گرفت. واقعیت تلخ آن است که به ما روشهای گفتوشنود آموزش داده نمیشود. ارسطو نطق انسانی را به پنج گونه تقسیم میکرد که هرکدام از این گونهها ویژگیهای خاص خود را دارا بودند.پنج گانه ارسطویی یعنی استدلال، خطابه، شعر، جدل و سفسطه. به افراد اجازه میداد که متناسب با نیازهای خود یکی از این روشها را به کار بگیرد. اما درکدام کتاب درسی دوران ابتدایی ومتوسطه و درکدام واحد دانشگاهی، قواعد گفتوشنود را به افراد آموزش میدهند؟ کدام یک از ما به صورت آکادمیک یاد گرفتهایم که چه موقع، چگونه و در چه فضایی گفتوگو کنیم؟ وچرا فعل شنیدن را به عنوان کنشی فعال فرض نمیکنیم و تنها به فکر بیان دیدگاههای خود هستیم؟
آیا چنین باوری در ما قوت ندارد که پیروزی درگفتوگو را به منزله پرتاب واژهها به طرف مقابل میبینیم به گونهای که کم بیاورد و تسلیم شود؟
اگرباور نسل جدید این است که گفتمان سنتی نسل قدیم فاقد انعطاف لازم و اقتدارگراست، درآن صورت نیاز دارد برای مرزبندی خود با این گفتمان و دوری جستن از اقتدارگرایی، گفتوشنود را به عنوان راه حلی کلیدی درکوتاه مدت و بلند مدت برگزیند. زیرا درمسیر گفتوشنود، امکان فهم طرف مقابل بهخوبی فراهم و همین طور انتقال دیدگاهها ممکن میشود.
در مقابل نسل قدیم باید به این واقعیت تاریخی واقف باشد که با گسترش مناسبات شهرنشینی و تثبیت روزافزون هویت فردی که همراه با رابطه بدون واسطه آنها با جهان بیرونی است، به کار بردن راه حلهای اقتدارگرایانه، دربهترین حالت میتواند فقط به سکوت و انفعال نسل جدید منجر شود، اما قادر به جذب آنان نیست و با توجه به اینکه نسلهای جدید، اکثریت جامعه کنونی را تشکیل میدهند، اقتدارگرایی و به کاربردن شیوههای تحکم آمیز، موجب قطع ارتباط اجتماعی و عاطفی با بدنه جامعه میشود. مضاف براینکه نباید چنین اندیشید که هرآنچه متأثر از آموزههای سنتی است، به وسیله نسلهای جدیدتر دفع میشود بلکه در بسیاری از موارد، این شیوه برخوردها غلط است که منجر به واکنشهای احساسی میشود که حتی میتواند پیامدهای سیاسی و اجتماعی خطرناکی داشته باشد.(9)
شاید بجا باشد این نوشتار را با جملهای از استاد مطهری به پایان ببریم:«مهمتر از اینکه طرحی برای رهبری این نسل تهیه کنیم، این است که این فکر در ما قوت بگیرد که مسأله رهبری و هدایت از لحاظ تاکتیک وکیفیت عمل، در زمانهای متفاوت و در مورد اشخاص متفاوت فرق میکند و ما باید این خیال را از کله خود بیرون کنیم که نسل جدید را با همان متد قدیم رهبری کنیم.»(10)
منابع و پینوشتها:
1- شکاف نسلی یا گسست فرهنگی، سعید معیدفر، نامه علوم اجتماعی، شماره 24، زمستان1384
2- ر.ک مقدمه ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون ج اول، مترجم محمد پروین گنابادی، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ یازدهم 1385
3- ر.ک ذهن بیخانمان-نوسازی و آگاهی، پیتربرگر، بریجیت برگر و هانسفرید کلنر، مترجم محمد ساوجی، نشر نی، چاپ اول 1381
4- ر.ک ده گفتار، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، 1360
5- ر.ک شهرنشینی درایران، فرخ حسامیان، گیتی اعتماد و محمدرضا حائری، انتشارات آگاه، چاپ چهارم 1383
6- ر.ک تغییرات بنیادین نهاد خانواده در چند دهه اخیردرایران، علی زمانیان، معاونت پژوهشی دانشگاه آزاد اسلامی، چاپ اول 1387
7- همان منبع
8- ر.ک ذهن بیخانمان، فصل هفتم، ایدئولوژیها، نوسازی و نوسازی ستیزی
9-ر.ک روایتی آسیب شناختی از گسست نظام ومردم در دهه دوم انقلاب، ناصر قبادزاده، فرهنگ گفتمان، چاپ اول 1381
10- ر.ک ده گفتار، مرتضی مطهری، مبحث رهبری نسل جوان
منبع: ایران