ديگر دير شده است
برخي از شهروندان در گور ميخوابند، اين واقعيتي جاري در صفحات اين روزهاي كتاب تاريخ ايران است. هرچند به وظهيت گورخوابان شهريار رسيدگي شده و اين عده به يك آسايشگاه منتقل شدهاند، اما مشكل كماكان پابرجاست. هنوز 15هزار نفر در شهر تهران بيخانمانند، كه يعني نه تنها از چرخه توليد، كه از چرخه مصرف نيز جدا افتادهاند. اگر بخش بزرگي از جمعيت بيآنكه درگير كاري مولد باشند، از محل درآمد نفتي كشور ارتزاق كرده و حداقل توان مصرف خود را حفظ ميكنند، بيخانمانها از همين توان حداقلي نيز محروم هستند، گو آنكه از جامعه جدا افتادهاند. بيژن عبدالكريمي، فيلسوف، معتقد است كه اين مساله امري اجتماعي نيست، بلكه از ناشناخته ماندن ماهيت نظام اجتماعي در عصر مدرن نشات ميگيرد. به عقيده او، اين اتفاق كه كنشگران معاصر ايران از عصر مشروطيت تا به حال بيآنكه تلاشي براي شناخت اين ماهيت و سازگاري با سازوكارهاي آن كرده باشند، صرفا به تلاش براي تغيير مناسبات موجود و جهت دهي به وقايع به سوي مطلوب و آرماني پرداختهاند، باعث شده تا « تا 200 سال درجا بزنند و انرژي تاريخي خود را هدر بدهند. اين اتفاق به قدري مخرب بوده كه ميتوان گفت ديگر براي هرگونه اقدامي دير شده است.»
عبدالكريمي ميگويد ويژگي جهان مدرن كه اكنون براي آن جايگزيني وجود ندارد اين است كه اخلاق در آن بيمتافيزيك شده است، يا به عبارت ديگر در دنياي سكولار اگر چارچوبهاي اخلاقي همچنان استوار مانده باشند، تضميني قدسي و الوهي براي پايبندي به آنها وجود ندارد. در واقع واقعيت اين است كه دنياي امروزي كه تنها بر بهرهمندي استوار شده ديگر هيچ جامعه آرماني ندارد و از همين سو فشاري نيز براي رفع معضلات اجتماعي وارد نميكند. هرچند رحيم محمدي، جامعه شناس، با او به مخالفت برخاسته ميگويد: «اين طرز فكر باعث ميشود مساله بر ما مسلط شده و جرات انديشيدن و كنشگري براي حل آن از ما گرفته شود.»
مشكل ضعف نهادي است
جواد ميري، جامعهشناس، از منظر ديگري به مساله ميانديشد. در نظر او دو امر باعث رشد فلاكت در جامعه ايراني شده است. نخستين عامل آن است كه هرچند مدرنيزم باعث شده تا نظام سنتي حمايت اجتماعي در ايران كه از طريق شبكههاي اجتماعي و خانوادگي گسترده فعاليت ميكرد، فروبپاشد، اما همگام با آن نظام حمايتي مدرن - مانند نظامهاي قدرتمند تامين اجتماعي اروپايي- شكل نگرفته است. علت اين اتفاق نيز چيزي نيست جز ضعف در نهادسازي و اين واقعيت كه نهادهاي اجتماعي كه طي صدها سال در جوامع اروپايي شكل گرفتهاند، در ايران عقيم مانده يا از روند پيشرفت عقب افتادهاند. مساله دوم اما كه شايد مهمتر نيز باشد، اين است كه اين دست پديدهها در ايران، تغيير ماهيت داده و از امر اجتماعي به امر سياسي تبديل شدهاند. بنابراين براي رفع آنها نيز بايد در وهله اول از آنها سياستزدايي شده تا در قالب امري اجتماعي قابل رسيدگي باشند امر اجتماعي در خلأ شكل نميگيرد و تك علتي نيست، بلكه در برخورد با ساحات مختلف جامعه معني پيدا ميكند. براي رفع كارتنخوابي در مقام امري اجتماعي، بايد نظام اقتصادي تقليلدهنده شكاف طبقاتي، نظام سياسي مدافع فعاليت مدني و نظام فرهنگي تشويقكننده مشاركت اجتماعي شهروندان باشند، اما در حال حاضر چنين چيزي در ايران ديده نميشود. چراكه در جامعه امروزي ايران، به جاي مشاركت اجتماعي، اين موفقيت در كنش فردي است كه تبديل به ارزش شده است. از سوي ديگر، فاطمه موسوي، جامعه شناس نيز با اشاره به اين مساله كه در جامعه نئوليبراليستي، فرصت رشد و اعتلا به صورت برابر براي همه وجود ندارد و اين محيط اجتماعي است كه شرايط زندگي را بر بسياري از اعضاي جامعه تحميل ميكند، با وجود ضعفهاي نهادي در جامعه ايراني موافقت ميكند و ميگويد: «در حال حاضر در جوامع سوسيال دموكرات كه سياستهاي دولت رفاه را اجرا ميكنند، بيش از 50درصد از توليد داخلي جامعه صرف بحث حمايت اجتماعي شده كه باعث ميشود شاهد معضلات اجتماعي كمي در اين جوامع باشيم. اما در ايران حال حاضر، ظرفيت اجراي سياستهاي دولت رفاه وجود ندارد.»
منبع: تعادل