نویسنده: حمزه علی نصیری
«اگر فقیر به دنیا آمدهاید، این اشتباه شما نیست اما اگر فقیر بمیرید، این اشتباه شماست.» این، سخن بیل گیتس است. او - که کارآفرین، بازرگان، سرمایهدار، نیکوکار و مدیر ارشد اجرایی آمریکایی است - در این گفته، تاثیر «وراثت» و «محیط» را در عرصه ثروتاندوزی نادیده گرفته و اصالت را به «فرد و تلاشهای شخصی» میدهد.
اما این سخن، همیشه درست نیست. چه بسیار کسانی که در فقر زاده میشوند، فقیر زندگی میکنند و فقیرانه میمیرند لیکن هیچ اشتباهی را نمیتوان به آنان نسبت داد. بیچارگانی هستند که عفریتِ فقر، در جانِ خاندانشان رخنه کرده و در صدر محفل اندیشهشان منزل کده و به یک سیندرم موروثی بدل گشته است! فرزندانی که در خانوادههای مبتلا به سیندرم فقر فکری متولد میشوند، با همان سیندرم پرورده میشوند و در دور بسته انواع فقرها قرار میگیرند و با فقر روزگار میگذرانند و فقر را به عنوان «قسمت» میپذیرند و به نخواستن و نتوانستن و نداشتن، عادت میکنند و نظر بر خیال خروج از فقر میبندند و راه گریز از دور بسته فقر را بسته میپندارند و در فقر میمانند و آن را همانند یک خصیصه، به نسل بعدی منتقل میکنند! در چنین خانوادههایی گفتگوهای بین افراد سطح بسیار نازلی دارد و معمولاً هیچ گفتوگوی الهامبخشی در میان آنها صورت نمیگیرد. وقتی افراد خانواده دور هماند، هیچ ایده و دیدگاه متفاوتی مطرح نمیشود.
اطلاعات افراد و دامنه واژگان مورد استفاده در محاوراتشان بسیار محدود است و هیچ بحث و مناظره برانگیزانندهای در بین آنها رخ نمیدهد. اندیشه ها کوتاهتر از آنند که به قد و اندازه ایدههای دیگران برسند و از آنها الهام گیرند. به تعبیری میتوان گفت که فضای خانوادههای فقیر، گاهی چنان سرد و تاریک و بیروح است که نمیتواند شرایط شکوفایی نهال اندیشه را برای فرزندان فراهم کند. جوّ حاکم بر خانواده طوری است که فقر پیوسته باز تولید میشود.
آنچه القاء و آموزش داده میشود، ماندن در فقر است نه خروج از فقر! اینست که فقر، همچون یک ویژگی موروثی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود و همچون سیندرمی علاج ناپذیر نسل اندر نسل در خانوادههای فقیر باقی میماند! عامل دیگری نیز وجود دارد که سیندرم فقر را در خانوادههای فقیر ریشهدارتر و پایدارتر میکند و آن اینکه در جوامعی که نابرابری اجتماعی و فاصله طبقاتی زیاد است، فقرا به خاطر محدودیتهای ناشی از طبقه اجتماعی – اقتصادیشان، فرصت و اجازه اُفت و خیز و مراوده با ثروتمندان و روشنفکران را پیدا نمیکنند و همچنان در فقر آگاهی نجاتبخش و قحطی اطلاعاتِ الهامبخش باقی میمانند.
اگر فضای استثماری جامعه و سلطه استثمار را هم به عوامل قبلی اضافه کنیم، امید فقرزدایی از خانوادههای فقیر باز هم سستتر میشود؛ «استثمار» پیوسته به نیروی کار ارزان و مقلِّد و وابسته میاندیشد که همواره میکوشد که نیروی کارش، محتاج و ناآگاه و سر براه باقی بماند. عمارت استثمار بر خرابههای فقر و استضعاف، پُر دوام و بر ویرانههای فقرِ فکری مستدامتر است! استثمار، فتیله ذهن نیازمندان را با دستان نامرئی پایین میکِشد و چراغ اندیشه آنان را با رضایت خاطر خودشان میکُشد. استثمار، استاد قابلی در خواباندن اندیشههای بیدار و رامکردن توسن افکار است.
متاسفانه تا وقتی که فقر، ریشه در اندیشه دارد، خشکاندنش، اگر هم محال نباشد، بسیار سخت است. حل مشکل زمانی دشوارتر میشود که خودِ فقر نیز در خاموشی ذهن و عقبماندگی فکری افراد نقش ذاتی و کاری ایفا میکند. اگر نقش کاری استثمار را نیز در تولید و تثبیت و تشدید فقر و استضعاف در نظر بگیریم، به راحتی درمییابیم که یکی از موثرترین راه برون رفت از فقر و غلبه بر ضعف و استضعاف، «آموزش» است. با عنایت به نکات بالا میتوان دریافت که آموزش، علاوه بر اینکه یک تلاش جهانی برای گسترش افق دید انسان و افزایش دانش و مهارت بشر و ارتقاء کیفیّت زندگی است، صحنه تقابل آموزگار با مافیای استثمار و استثمار نیز هست! مبارزه علم با جبهه نیز تا حدود زیادی در همین صحنه معنا پیدا میکند.
آموزشهای غنی و آموزگاران راستین و توانمند میتوانند چراغ اندیشه فقرا را روشن و راههای خروج از دور بسته فقر را به آنان نشان دهند. وقتی از این منظر به ماموریت آموزش و پرورش نگاه میکنیم، ضرورت غنیسازی آموزشهای مدرسهای و رسالت سنگینتر آموزگاران بیشتر رُخ مینماید. این ضرورت و رسالت، زمانی آشکارتر میشوند که به این واقعیت دردآور نیز توجه کنیم که فقرا در کنار معضلی به نام سوءتغذیه که دخالت مستقیم در ناتوانیهای ذهنی دارد - به آموزشهای پولی خارج از سیستم آموزش و پرورشِ رایگان نیز دسترسی ندارند و چشم امیدشان فقط و فقط مدارس دولتی رایگان و دستان پُرِ آموزگاران است. امید که روزی برسد که آموزشهای مدرسه ای برای همگان، بهویژه فقرا الهامبخش و مهارتآموز باشند. یادمان نرود که فقرا، شهروندانی با نیازهای آموزشی بیشتر، هستند.
منبع: همدلی