نویسنده: مرتضی دانائی فر*
افغان، افغانی، افغانستانی و هر عنوان دیگری که برای مهاجران و پناهندگانی که از جنگ و خونریزی به کشوری با تاریخ و تمدنی چندین هزار ساله پناه آورده اند، به کار برده شود، تفاوتی ندارد. جزو جدایی ناپذیر تمامی این عناوین و القاب، انسان است. همه انسان ها به هنگام تولد، فارغ از اینکه در کجای زمین به دنیا میآیند یا از چه تعلق قومی و مذهبی برخوردارند، دارای ویژگیهای یکسان نوع انسانی، در میان انواع موجودات زنده هستند و هیچ گونه تفاوت ماهوی با یکدیگر ندارند. انسان بودن در ذات خود مهتری و کهتری به همراه ندارد. آنچه مهتری و کهتری ایجاد می کند، انسانیت یا هویت انسانی است. مقوله هویت انسانی که در دوران رشد و تکوین انسان در جامعه شکل میگیرد، کاملا اجتماعی است و ربطی به خون و نژاد و رنگ پوست و ... ندارد.
در این یادداشت با نگاه از دریچه انسانیت، در پی سرودن مرثیه ای برای این افراد و جلب ترحم و دلسوزی افرادی که به آن ها به دیده منت و تحقیر می نگرند، نیستم، هر چند این افراد، اصلا نیازی هم به مرثیه، ترحم و دلسوزی ندارند. هدف این یادداشت، نگاه از دریچه انسانیت به یکی از اصلی ترین حقوق کودکان این افراد است. حق داشتن هویت. طی چند سالی که در کنار این مهاجران و پناهندگان کار و زندگی کرده ام با کودکان فاقد هویتی روبه رو شده ام که برای احقاق اولیه ترین حقوق خود جنگیده اند. کودکانی که پس از ساعتها کار، با اشتیاق تمام سر کلاس درس نشسته و پس از آن، انواع تحقیر و توهین هم سن و سالان ایرانی خود را برای استفاده از فضاهای ورزشی محلات پرآسیبی همچون دروازه غار و فرحزاد که اتفاقا پاتوق مصرفکنندگان، خریداران و فروشندگان مواد شده است، به جان می خریدند. کودکانی که متولد همین کشورند. کودکانی که وقتی با سوال من کیستم؟ روبه رو می شوند هیچ جوابی ندارند و فقط در چشمانت خیره می شوند؛ گویی با نگاه شان به تو می فهمانند که توی ایرانی، توی میزبان باید جواب این سوال را بدهی! تویی که با نوع برخوردت تعیین می کنی که من کیستم! یک انسان؟ یک مهاجر؟ یک پناهنده؟ یک نان خور اضافه؟ یا ... بی هویتی که به امثال نوجوان 17 ساله ورامینی یا قاچاقچیان انسان در دروازه غار، فرحزاد یا هر جای دیگر، اجازه می دهد هر بلایی که می خواهند سر این کودکان بیاورند. چرا؟ چون وقتی هویت و کارت هویتی وجود ندارد، انگار نه انگار چنین انسانی روی این کره خاکی وجود داشته است و در پایان، والدین مهاجر و پناهنده ای می مانند که در میان هزاران دردشان، درد نبود یا آسیب دیدن فرزندشان گم است و گاه به دلیل ترس از اخراج و ... اصلا پیگیر نشده یا پس از چندی پیگیری و روبه رو شدن با مشکلات متعدد، عطایش را بر لقایش می بخشند. تمامی این موارد در حالی است که پیماننامه جهانی حقوق کودک (مقبولترین سند حقوق بشر در تاریخ) که یک کنوانسیون بینالمللی است و کشور ایران نیز در سال 1373 آن را امضا کرده است به صراحت در مواد 7 و 8 به حق کودکان در زمینه داشتن هویت اشاره کرده است. با گذشت 22سال از پذیرفتن این پیمان نامه، در كشورما توجهی به برخی از مواد آن از جمله این2 ماده، نشده و همچنان مغفول مانده اند. در حال حاضر، برای ثبت تولد و صدور تابعیت و اوراق هویتی برای کودکان پناهنده مشکل قانونی وجود دارد. این در حالی است که بی هویتی و نداشتن اوراق هویتی مسائل و مشکلات فردی و خانوادگی متعددی را به وجود آورده و در آینده نیز به وجود خواهد آورد. علاوه بر این جامعه نیز از عواقب مخرب این بیهویتی در امان نخواهد ماند. بنابراین توجه، فرهنگ سازی و تدوین مقررات و دستورالعمل هایی برای پیگیری و احقاق حقوق مغفول مانده این کودکان یکی از اصلی ترین وظایف دولت و ملت جمهوری اسلامی ایران است. لازم به ذکر است بخشی از فرآیند هویت بخشی مربوط به ارگان های حکومتی و دولتی است که باید هر چه سریع تر در ارتباط با نحوه احقاق حق این کودکان و سایر کودکان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان افغان تدبیری بیندیشند و بخش دیگری از آن به ما مردم و فعالان مدنی باز می گردد که با قرار دادن خودمان در جایگاه این افراد و از دریچه چشم آن ها نگریستن به شرایط و زندگی آنان، سهم خود را در دادن هویت به این افراد ادا کنیم. سهمی که بدون شک بدون ایجاد تغییراتی در ذهنیت و برخوردمان نسبت به این افراد، قابل انجام نخواهد بود.
* مددكار اجتماعي
منبع: قانون